یه دوستی دارم اصرار داشت که کار را نباید با دوستی قاطی کرد.
این حرف خیلی به مذاق من خوش نمیومد. میگفتم ادمها باید به هم دیگه کمک کنند، نباید که بخیل بود. چرا تک خوری؟!؟ ادم باید واسطه رزق الهی باشه. خدا خودش به همه رزق میده. و اگر تمام دنیا جمع بشند تا به یکی رزقی نرسه، خدا بخواد میرسه. و اگر همه دنیا جمع بشند تا به یکی رزقی برسه اما اگه خدا نخواد بهش نمیرسه. (متنی از دعای مشلول)
خلاصه اینکه چون شخصیت به شدت محافظه کاری داشت، توصیهش را جدی نمیگرفتم.
تا اینکه اخیرا در محل کارم همکار جدید میخواستند. بعد یک سال، عین بولدزر کار کردن و از همه چیز زدن، به ثبات نسبی رسیدم و تقریبا تمام چالش تنها کارمند خانم بودن را پشت سر گذاشتم.
بهم گفتند ادم معتمد معرفی کن. هی اظهار بی اطلاعی کردن...
سایرین میگفتند اینجا کارش زیاده و حقوقش به نسبت کارش کمه و برای همین از همکاران کسی حاضر به معرفی نشد.
ما یه گروه دوستانه داشتیم. با شرایط زندگی یکسان و همگی سینگل. کسی شاغل نبود. نصفشون با کارهای اجتماعی و فرهنگی رایگان مشغول بودند و الباقی صرفا بخور و بخواب و بدون هیچ کاری.
چند باری صحبت استقلال و ترس از مرگ والدین شد، همگی یک صدا وای کاشکی کار و باری داشتیم.
همون جان دل بهم گفت به کسی نگو. اینها اهل کار کردن نیستند.
گفتم نه بابا. خودش سکرته و نمیدونه اونها چقدر لنگ پولند...
الباقی را بعدا میگم